اگر کسی دنبال کار و معاملهای برود و سودی نبرد میگویند فلانی حلاج گرگ بوده!
بخوانیدقصه کودکانه «همسایههای خوب»
توی یک جنگل سرسبز و قشنگ، حیوانات زیادی زندگی میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه «مرد فقیر»
در روزگاران قدیم مرد فقیری زندگی میکرد که تمام داراییاش یکدست لباسی بود که به تن داشت و کیسهای برای گدایی.
بخوانیدقصه کودکانه «خالهبازی»
ندا و نگین دوتا خواهر کوچولوی مهربان هستند. آنها همیشه باهم بازی میکنند.
بخوانیدقصه کودکانه «ملخ طلایی»
روزی روزگاری در سرزمین ما، مرد باایمان و خوشاخلاقی زندگی میکرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
بخوانید