مرد به ماهیها نگاه میکرد. ماهیها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. پشت شیشه برایشان از تخته سنگها آبگیری ساخته بودند
بخوانیدداستان کوتاه: ما فقط از آینده میترسیم / منیرو روانی پور
ما شاعر بودیم و خاطرهای نداشتیم. هرروز بعدازظهر، شاید از ساعت چهار توی آن خیابان، جلوی کتابفروشی میایستادیم حرف میزدیم، شعر میخواندیم و بحث میکردیم.
بخوانیدداستان کوتاه: کمربند صاعقه / پرویز دوایی
بیشتر آرتیستهای سریال یک کمربند پهنی داشتند که وسطش علامتی بود. من در تمام آن سالها که هیچکدام از وسایل آرتیستی را نداشتم
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ فهرست اصلی
ثروتمندترین مرد بابل نوشته: جورج کلاسون / فهرست مطالب
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ خوششانسترین مرد بابل
شارونادا، سلطان تجارت بابل، پیشاپیش کاروانش، حرکت میکرد. او لباسهای خوب را دوست داشت و جامه ای فاخر و درخور پوشیده بود.
بخوانید