روزی روزگاری، خیاطی بود که سه پسر داشت. بزی هم داشت که شیر پسران او را فراهم میکرد.
بخوانیدافسانهی پری هوشیار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، زن و مردی بودند که فقط یک دختر داشتند. آنها فکر میکردند که دخترشان فوق العاده باهوش است، از این رو اسم او را «پری هوشیار» گذاشته بودند
بخوانیدافسانهی سه زبان / قصهها و داستانهای برادران گریم
سالها پیش، در سرزمین سوئیس اشراف زاده پیری زندگی میکرد. او تنها یک پسر داشت که چندان باهوش نبود و نمیتوانست چیزی بیاموزد.
بخوانیدافسانهی دختر بدون دست / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری، آسیابانی بود که روز به روز فقیر و فقیرتر میشد. سرانجام غیر از آسیاب و درختی در پشت آسیاب چیزی برایش باقی نماند.
بخوانیدافسانهی کفشدوزک و مگس / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، کفشدوزک و مگسی باهم زندگی میکردند. آنها نوشیدنیها و سرکههایشان را در پوست تخم مرغ نگه میداشتند.
بخوانید