روزی روباهی برای گرگی از قدرت بیش از اندازه انسان سخن گفت و شرح داد که هیچ حیوانی حریف او نمیشود.
بخوانیدافسانهی سه پسر خوشبخت / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پدری بود که سه فرزند داشت. روزی آنها را صدا زد، به اولی یک خروس، به دومی یک داس و به سومی یک گربه داد
بخوانیدافسانهی فلوریندا و یورینگال / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، در وسط جنگلی انبوه و بزرگ قصری قدیمی قرار داشت که در آن پیرزنی جادوگر زندگی میکرد.
بخوانیدافسانهی ماجرای عروس / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزاده ای بود که نامزدش را خیلی دوست داشت. یک روز آنها خوش و خرم کنار هم نشسته بودند که خبر آمد پدر شاهزاده سخت مریض شده
بخوانیدافسانهی شاهزاده خانمی در لباس مبدل / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که همسری موطلایی داشت. همسر او در زیبایی نظیر نداشت.
بخوانید