روزی، برادر و خواهر کوچکی کنار چاهی بازی میکردند، اما بی احتیاطی کردند و داخل چاه افتادند.
بخوانیدافسانهی گوشهای برای پدربزرگ پیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پیرمردی بود که با پسر و عروسش زندگی میکرد. چشم پیر مرد کم نور بود، گوشش کر بود و وقتی راه میرفت زانوانش میلرزید.
بخوانیدافسانهی گرتل هوشیار / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، آشپزی بود که گرتل صدایش میکردند. او یک جفت کفش با پاشنههای قرمز داشت.
بخوانیدافسانهی مسافران شگفت انگیز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی بود روزگاری بود، مردی بود که در انواع کارهای تجارتی سررشته داشت.
بخوانیدافسانهی غاز طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مردی بود که سه پسر داشت. پسری که از همه کوچکتر بود احمق به نظر میآمد و هرکس به او میرسید دستش میانداخت.
بخوانید