یکی بود یکی نبود، گرگی بود که با روباهی دوست شده بود. آن دو همیشه و همه جا باهم بودند.
بخوانیدافسانهی سه پَر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که سه پسر داشت. دو تا از پسرها عاقل و باهوش بودند و سومی که از همه کوچکتر بود، به نظر دیگران احمق جلوه میکرد
بخوانیدافسانهی کوه سِسیما / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، دو برادر بودند؛ یکی توانگر و دیگری تنگدست. برادر توانگر هرگز کمکی به برادر فقیرش نمیکرد.
بخوانیدافسانهی هانس آهنی / قصهها و داستانهای برادران گریم
پادشاهی بود که اطراف قصرش را جنگل انبوهی پوشانده بود. در آن جنگل حیوانات وحشی فراوانی زندگی میکردند.
بخوانیدافسانهی سفید و سیاه / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی زنی با دختر و دختر ناتنیاش به مزرعه ای رفت تا برای گوسفندان خود شبدر بچیند.
بخوانید