در روزگاران بسیار قدیم غولی در جاده ای پرسه میزد که به مردی ناشناس برخورد.
بخوانیدقصهی آموزندهی میخ / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، یک بازرگان در بازار مکاره معامله خوبی کرد و همه کالاهای خود را به قیمت خوبی فروخت.
بخوانیدافسانهی جغد / قصهها و داستانهای برادران گریم
دویست سیصد سال پیش که مردم مثل امروز اینقدر موذی و حیلهگر نبودند، در شهری کوچک اتفاقی عجیب افتاد.
بخوانیدافسانهی مصیبت / قصهها و داستانهای برادران گریم
اگر قرار باشد آدم دچار مصیبتی بشود، در هر گوشه دنیا هم که باشد بالاخره مصیبت گریبانش را میگیرد.
بخوانیدافسانهی بوتیمار و هدهد / قصهها و داستانهای برادران گریم
ارباب از چوپان پیر پرسید: - چه چراگاهی را برای گلهات انتخاب میکنی؟
بخوانید