روزی بود و روزگاری بود. یک روز در زمان خسرو انوشیروان میان گروهی از مردم گفتگویی پیدا شد و باهم زدوخورد کردند.
بخوانیدقصه آموزندهی خرس حسود / قصههای مرزباننامه
روزی بود و روزگاری بود. یک شیر قویهیکل بود که بر جنگل پهناوریها حاکم بود و همه حیوانات زیر فرمان او بودند
بخوانیدقصه آموزندهی زشت و زیبا / قصههای مرزباننامه
روزی بود و روزگاری بود. یکی از پادشاهان زمان قدیم رغبت زیادی به شکار داشت و هرچند روز یکبار با چند تن از نزدیکان به شکار میرفت.
بخوانیدقصه آموزندهی موش و مار / قصههای مرزباننامه
روزی بود و روزگاری بود. یک موش جوان بود که از صحرا به ده آمده و پس از جستجو، راه مطبخ خانه کدخدا را پیدا کرده بود
بخوانیدقصه آموزندهی روباه و خروس / قصههای مرزباننامه
روزی بود و روزگاری بود. یک خروس بود که قصه گفتن و داستان شنیدن را دوست میداشت
بخوانید