میثم چشمهاش پر از اشک بود، بالاخره مجبور شد تصمیمی که دلش نمیخواست رو بگیره ...
بخوانیدداستان انگیزشی: جدی بگیر! خیلی هم جدی بگیر!
با این حساب اگه چک مون پاس نشه فاتحه مون خوندس! علی چی کار باید بکنیم؟
بخوانیدداستان انگیزشی: نصیحت کردن هم اندازه داره!
«حمید! واسه چی تلاش میکنی اون رو به راه خودت بکشونی؟ رهاش کن، برو خودت هم زندگیات رو بکن!»
بخوانیدداستان انگیزشی: روزه گرفتن من چه نفعی داره؟
بی خیال شو پدر من، روزه گرفتن من چه نفعی داره؟ نصف شبی پا بشیم غذای سنگین بخوریم و بعد بگیریم بخوابیم ...
بخوانیدداستان انگیزشی: من اسیر جهان نیستم!
«هیس! تو اسیر جهان هستی!» این جملهای بود که مدام در سرش میچرخید،
بخوانید