هر سال نیمه شعبان، برای زیارت ابا عبداللّهالحسین علیه السلام به کربلا مشرّف میشدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): با آنها سفر مکن!
از طرف جعفر بن ابراهیم یمانی مأمور تشرّف به ناحیه مقدّسه شدم. وقتی کارم تمام شد، به بغداد رفتم تا با کاروان یمن خارج شوم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): چرا احسان ما را رد نمودی؟
میخواستم به شهر سامرا سفر نمایم که هدیهای از ناحیه مقدسه حضرت علیه السلام به دستم رسید
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): عبارات نامرئی!
مردی از اهالی شهر بلخ مالی را به همراه نامهای برای امام علیه السلام میفرستد. او انگشت خود را مانند قلم روی کاغذ حرکت میدهد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): غلام را بفروش!
ابو عبدالله بن جنید در شهر «واسط» زندگی میکرد، روزی حضرت حجت علیه السلام غلامی را نزد او میفرستد تا او را بفروشد.
بخوانید