در دوران نوجوانی با یک چوبدستی، دم در آغل گوسفندان میایستادم و برای سرگرم کردن خودم هنگام خارج شدن آنها چوبدستی را جلوی پایشان میگرفتم
بخوانیدتقلید: دشمن نوآوری / یک داستان انگیزشی
روزی یک کلاغ و یک خرس سوار هواپیما میشوند. وقتی هواپیما ارتفاع میگیرد و کمربندها باز میشوند، کلاغ از مهماندار یک لیوان نوشیدنی میخواهد.
بخوانیدداستان پدر و پسر: داماد بیل گیتس / یک داستان انگیزشی
پدر: «دوست دارم به انتخاب من با یک دختر ازدواج کنی.» پسر: «نه، من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم.»
بخوانیدفکر بکر کتابخانه انگلیس / یک داستان انگیزشی
ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی بود و تعمیر آن نیز فایدهای نداشت. قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود.
بخوانیدمعمای استخدامی بیل گیتس / یک داستان انگیزشی
دو اتاق در مجاورت هم قرار دارند. هرکدام یک در دارند، ولی هیچکدام پنجره ندارند.
بخوانید