غلامعلیخان سلانه سلانه از پلههای حمام بالا آمد. کمی ایستاد و نفس خود را تازه کرد و باز به راه افتاد. هنوز دو قدم برنداشته بود که دوباره ایستاد.
بخوانیدداستان کوتاه: سهتار / نوشته: جلال آل احمد
یک سه تار نو و بیروپوش در دست داشت و یخهی باز و بیهوا راه میآمد. از پلههای مسجد شاه به عجله پایین آمد
بخوانیدداستان سَماحه و رویای پیامبر / اذا جاء نصرالله و الفتح
«سَماحه» دختر کوچکی است، هفت سال بیشتر از عمرش نمیگذرد. او دخترک باهوشی است که در زیر چادرها و در دامن صحراها در میان قبیله «کِنده» زندگی میکند
بخوانیدقصه کودکانه غول خودخواه / بچهها گلهای باغ زندگی هستند.
چند سالی بود که غول، باغش را گذاشته بود و برای دیدن یکی از دوستانش به شهری دور رفته بود.
بخوانیدداستان صوتی مهربونی چه خوبه! / با صدای مریم نشیبا
فیل مهربون می خواست برای خودش خانه بسازد. اون سنگ و چوب و آب آورد...
بخوانید