یک صبح دلانگیز بهاری در سال ۱۶۰۷ میلادی، بادبانهای کشتی برافراشته شد و کشتی برای حرکت از لندن به نقطهی دوری در سرزمینی جدید به نام ویرجینیا آماده شد.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: خواب ترسناک شانا
یک روز شانا گریان از خواب پرید. همه افراد خانواده با ترس اطرافش جمع شدند. شانا هم گریه میکرد و هم از ترس مثل بید میلرزید.
بخوانیدقصه مصوّر کودکانه: افسانههای هرکول قهرمان
طبق افسانههای یونان، در زمانهای قدیم، پادشاهان آسمانی بر فراز کوه اُلیمپوس زندگی میکردند. یکی از این پادشاهان به نام «زئوس» صاحب فرزند پسری شد و نام او را «هرکول» گذاشت.
بخوانیدقصه کودکانه ترسناک: اسکوبیدوو و کتاب جادویی
روزی از روزها، شاگی و دوستانش با اسکوبیدوو، به موزه لباس رفتند. در موزه، لباسهای مختلف بر تن مجسمهها پوشانده بودند.
بخوانیدقصه کودکانه ترسناک: اسکوبیدوو و ارواح سرگردان
روزی روزگاری در وسط یک دریای بزرگ، جزیره کوچکی بود. جزیره پوشیده از درختان بزرگ و تنومند بود.
بخوانید