یکی بود یکی نبود، روزی شیطان آینهای جادوئی ساخت که همهچیز را زشت نشان میداد. او هرروز با آینهاش بازی میکرد.
بخوانیدقصه مصور کودکانه: شاهزاده و گدا || نوشته: مارک تواین
«تام کانتی» در یکی از محلههای پَست و فقیرنشین لندن متولد شد. خانواده ششنفره «کانتی» از پدر و مادر و مادربزرگ پیر و سه فرزند تشکیل میشد.
بخوانیدقصه مصور کودکانه: پینوکیو، پسرک چوبی
یکی بود و یکی نبود، زیر گنبد کبود، پیرمرد تنهایی زندگی میکرد که مردم او را «پدر ژپتو» مینامیدند.
بخوانیدداستان مصور کودکان: بینوایان || نوشته: ویکتور هوگو
مرد تنومند و میانسالی وارد مسافرخانه شد و یکراست بهطرف مسافرخانه چی رفت. ورقه کاغذی را روی پیشخوان گذاشت
بخوانیدشعرقصهی مصور کودکانه: حسنی ما شاد شد، از غصه آزاد شد
اتلمتل توتوله -♫♪♫- حال حسن چه جوره؟ || او غصه بر لب داره -♫♪♫- مریض شده تب داره
بخوانید