یک روز «اِلی» یعنی همون هاردی چاقه، خُرد و خسته از سر کار آمد تا استراحت کند. رفت تلویزیون را روشن کند اما تلویزیون روشن نشد. فکر کرد خراب شده. برای همین دست به کار شد تا تعمیرش کند...اما...
بخوانیدداستان مصور طنز برای کودکان: لورل و هاردی و صندوق چوبی قدیمی
لورل لاغره و هاردی چاقه برای تفریح به کنار دریا رفته بودند که به یک صندوق چوبی برخوردند. اولش فکر کردند یک گنج توی صندوق است اما بعد حسابی غافلگیر شدند...
بخوانیدداستان مصور طنز برای کودکان: لورل و هاردی و تمرین ورزش یوگا
«اِستان لورل» لاغراندام هوس کرده بود یوگا تمرین کند. برای همین از یک کتاب آموزش یوگا کمک گرفت و هاردی بیچاره را حسابی توی دردسر انداخت...
بخوانیدقصه مصور کودکانه: هایدی دختر آلپ
هایدی در کوههای آلپ، با پیتر و بزغالهها بازی می کرد و شاد و خوشحال بود. یک روز عمه دِتی آمد تا او را به فرانکفورت ببرد. کلارا، منتظرش بود. اما هایدی غمگین بود. دلش برای کوههای آلپ و پیتر تنگ میشد...
بخوانیدداستان مصور طنز کودکانه: لورل و هاردی و سگ ناقلا
«اِستان» یعنی همان «اِستن لورل» لاغراندام احساس تنهایی میکرد. برای همین رفت و یک توله سگ ناقلا به نام پشمالو خرید. اما هاردی چاق اصلاً از سگ خوشش نمیآمد...
بخوانید