داستان مصور کودکانه: سگ فلاندر || پسر شیرفروش

کتاب داستان مصور کودکانه سگ فلاندر نوشته: ماری لوییس رامه

روزی روزگاری در نزدیکی شهر بزرگی، روستای کوچکی بود. در آن روستا پیرمردی با نوه‌ی کوچکش، به نام «نِرولد» زندگی می‌کرد. پیرمرد از مردم روستا شیر می‌خرید و شیر را در ظرف‌های بزرگ می‌ریخت و بعد آن‌ها را به شهر می‌برد و به مردم می‌فروخت.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: شش برادر و یک خرگوش

کتاب داستان مصور کودکانه شش برادر و یک خرگوش

روزی روزگاری در کشور ژاپن، چند برادر بودند که باهم زندگی می‌کردند. برادر بزرگ‌تر «اوکونوشی» نام داشت. او مرد شجاع و مهربانی بود. روزی همه برادرها تصمیم گرفتند برای خواستگاری دختر حاکم به شهر دیگری، آن‌طرف دریا بروند.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: پسر قهرمان و جادوگر بدجنس

کتاب-داستان-مصور-کودکانه-پسر-قهرمان-و-جادوگر-بدجنس

روزی روزگاری، جادوگر بدجنسی بود که همه مردم از دست او به تَنگ آمده بودند؛ اما هیچ‌کس جرئت نداشت با او بجنگد و او را از بین ببرد. چون هر کس با او روبه‌رو می‌شد، به سنگ تبدیل می‌شد و مثل مجسمه‌ای بر زمین می‌افتاد.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: آنی شرلی، دختر مو قرمز

داستان مصور کودکانه آنی شرلی، دختر مو قرمز

روزی روزگاری خواهر و برادری باهم زندگی می‌کردند. باآنکه سال‌های زیادی از عمرشان گذشته بود، هیچ‌کدام ازدواج نکرده و بچه‌ای نداشتند. اسم خواهر «ماریلا» و اسم برادر «ماتیو» بود. ماتیو دیگر پیر شده بود و نمی‌توانست کارهای مزرعه را به‌تنهایی انجام دهد.

بخوانید