قصه کودکانه‌ی: گوزن و فیل || مسخره کردن دیگران کار بدی است!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--گوزن-و-فیل

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی روزگاری گوزنی که از راه رفتن در جنگل خسته و تشنه شده بود، کنار جوی آب بزرگی که در جنگل بود رفت تا آب بخورد. گوزن در حال آب خوردن بود که فیلی هم از راه رسید.

بخوانید

قصه کودکانه‌ی: خاله مهربان و موش || باهمدیگه اتحاد داشته باشید!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--خاله-مهربان-و-موش-خانه

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی از روزها خاله مهربان چند تا گردو و بادام و فندق را پیش پایش ریخت و گفت: «دیگر هوا دارد سرد می‌شود. باید این‌ها را بشکنم تا مغزشان را توی زمستان بخورم.»

بخوانید