قصه کودکانه‌ی: مگس، دوست عروسک کوچولو || بچه باید تمیز باشه!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--مگس،-دوست-عروسک-کوچولو

روزی از روزها عروسک کوچولو رفت و پنجره‌ی اتاق را باز کرد. یک‌دفعه از بیرون مگسی توی اتاق آمد و این‌ور و آن‌ور رفت و وز و وز کرد. عروسک کوچولو مگس را نگاه کرد و گفت: «چرا آمدی توی اتاق؟ مگر هر جا که پنجره باز است مگس باید آنجا برود؟»

بخوانید

قصه کودکانه‌ی: عروسک و عینک مادربزرگ | به عینک بزرگترها دست نزنید

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--عروسک-و-عینک-مادربزرگ

روزی از روزها مادربزرگ به مهمانی آمده بود. دختر کوچولو از دیدن او خیلی خوش‌حال شد. مادربزرگ می‌گفت و می‌خندید و از این‌ور اتاق به آن‌ور اتاق می‌رفت. چیزی روی چشم مادربزرگ بود که دختر کوچولو تا آن روز آن را ندیده بود.

بخوانید