قصه‌ آموزنده: بزرگی شتر || قصه‌های سندباد نامه

قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-بزرگی-شتر

یک روزی بود و یک روزگاری. یک روز یک روباه از دهی فرار کرده بود و می‌خواست به دهات دیگر برود. در بیابان یک گرگ را دید که او هم از همان راه می‌رفت. رسیدند به هم و سلام و علیک کردند و همراه شدند

بخوانید

قصه‌ پندآموز: خوراک بهشتی || قصه‌های سندباد نامه

قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-خوراک-بهشتی

یک روزی بود و یک روزگاری. یک روباه بود که مانند همه روباه‌ها حیله‌گر و ناقلا بود و چون زور و قدرتی نداشت که مثل شیر و پلنگ شکار کند ناچار همیشه با زبان‌بازی و مکر و حیله مرغ‌ها و حیوانات کوچک‌تر را گول می‌زد

بخوانید

قصه کودکانه‌ی گنجشک و پرنده کوکی || خودت را دوست داشته باش!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--گنجشک-و-پرنده-کوکی

روزی از روزها یک پرنده‌ی کوکی زردرنگ کنار پنجره نشسته بود و بیرون را نگاه می‌کرد. پرنده‌ی کوکی گنجشک‌هایی را می‌دید که روی شاخه‌های یک درخت، جیک‌جیک می‌کردند و این‌ور و آن‌ور می‌پریدند.

بخوانید