یک روزی بود و یک روزگاری. یک روز یک روباه از دهی فرار کرده بود و میخواست به دهات دیگر برود. در بیابان یک گرگ را دید که او هم از همان راه میرفت. رسیدند به هم و سلام و علیک کردند و همراه شدند
بخوانیدقصه پندآموز: خوراک بهشتی || قصههای سندباد نامه
یک روزی بود و یک روزگاری. یک روباه بود که مانند همه روباهها حیلهگر و ناقلا بود و چون زور و قدرتی نداشت که مثل شیر و پلنگ شکار کند ناچار همیشه با زبانبازی و مکر و حیله مرغها و حیوانات کوچکتر را گول میزد
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: کابولی والا
قصه کارتونی کودکانه: کابولی والا
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: قوری چای
قصه کارتونی کودکانه: قوری چای
بخوانیدقصه کودکانهی گنجشک و پرنده کوکی || خودت را دوست داشته باش!
روزی از روزها یک پرندهی کوکی زردرنگ کنار پنجره نشسته بود و بیرون را نگاه میکرد. پرندهی کوکی گنجشکهایی را میدید که روی شاخههای یک درخت، جیکجیک میکردند و اینور و آنور میپریدند.
بخوانید