قصه‌ آموزنده: جوانمرد بامعرفت || قصه‌های قابوس‌نامه

قصه‌های-آموزنده‌ی-قابوس‌نامه-قصه-جوانمرد-بامعرفت1

یک روزی بود و یک روزگاری. در یک روز تابستان، در یک ده کوهستانی که ییلاق اهالی شهر بود برای یکی از عیاران کوهستان جشن «گل‌ریزان» بر پا کرده بودند و همه سرشناسان و پهلوانان و هنرمندان و عیاران را دعوت کرده بودند تا ساعتی به شادمانی بگذرانند.

بخوانید

قصه‌ آموزنده: نان و حلوا || قصه‌های قابوس‌نامه

قصه‌های-آموزنده‌ی-قابوس‌نامه-قصه-نان-و-حلوا

یک روزی بود و یک روزگاری. در یکی از روزهای زمستان، یکی از علمای معروف برای نماز ظهر به مسجد رفت و در صحن مسجد قدری در آفتاب ایستاد تا گرم شود و در کنار آفتاب چهار پسربچه از شاگردان بازار نشسته بودند و ناهار می‌خوردند.

بخوانید