قصه‌های شیخ عطار: کودک ماهیگیر و سلطان محمود

قصه‌های شیخ عطار: کودک ماهیگیر و سلطان محمود

روزی بود، روزگاری بود. یک کودک سیاه‌پوست فقیر بود که چند برادر و خواهر کوچک‌تر داشت. پدرش از دنیا رفته بود و مادرش جز خانه‌داری کاری نداشت و این کودک که بزرگ‌تر از همۀ بچه‌ها بود روزها می‌رفت کنار دریا ماهی می‌گرفت

بخوانید

قصه‌های شیخ عطار: جنس کمیاب و گران || سلطان محمود و خارکن

قصه‌های شیخ عطار: جنس کمیاب و گران || سلطان محمود و خارکن

روزی بود، روزگاری بود. یک روز سلطان محمود غزنوی با امیران لشکر خود به‌قصد شکار به صحرا رفت. در کنار تپه‌ای سرسبز و پردرخت که دیدن آن از دور آسان بود، قرارگاهی ترتیب دادند و چادر سلطان را بر سر پا کردند. خدمتکاران به تهیه ناهار مشغول شدند و لشکریان به دیدبانی راه‌ها گماشته شدند

بخوانید