قصه کودکانه: دو بچه‌گربه کوچولو || تفاوت بچۀ باادب و بچۀ بی‌ادب

داستان-کودکانه-دو-بچه-گربه-کوچولو

داستان کودک: صبح بود. دو بچه‌گربۀ کوچولو منتظر صبحانه‌شان بودند. یک‌دفعه، بچه‌گربۀ سیاه با بداخلاقی گفت: من صبحانه، ماهی می‌خواهم! همین حالا هم می‌خواهم! راستش بچه‌گربۀ زرد هم دلش ماهی می‌خواست؛

بخوانید

قصه خیالی پیتر پن و تینکربل || سفر به ناکجاآباد

قصه-فانتزی-کودکانه-پیتر-پن-در-سرزمین-ناکجاآباد-نورلند-

قصه فانتزی نوجوانان: وسط شهر زیبای لندن، خانه‌ای بود که در آن، خانوادۀ «دارلینگ» زندگی می‌کردند. وِندی و دو برادرش «جان» و «مایکل» اتاق مشترکی داشتند. شبی از شب‌ها وقتی‌که بچه‌ها به خواب رفته بودند، پیتر پن و دوستش تینکربل به‌طرف اتاق بچه‌ها پرواز کردند.

بخوانید