داستان کودکانه: گربه و قناری || گربه‌ای که تنبل نبود

داستان-کودک-گربه-و-قناری-ایپاب-فا

داستان کودک: هوای شهر کم‌کم روشن می‌شد. گربه به آسمان زمستانی چشم دوخته بود و رفتن شب و آمدن روز را تماشا می‌کرد. قناری هنوز توی قفسش خواب بود. گربه هرروز صاحبش را در تمام مدتی که برای رفتن سر کار آماده می‌شد تماشا می‌کرد.

بخوانید

قصه خیال‌انگیز کودکان: قصر گربه سفید || فانتزی برای کودکان

داستان-کودک-قصر-گربه-سفید

داستان کودک: روزی و روزگاری، پادشاهی بود که سه پسر داشت و به آن‌ها افتخار می‌کرد. او مدت‌ها در فکر این بود که یکی از پسرانش را جانشین خود کند. یک روز، سه پسرش را نزد خود خواند و گفت: «یک سال وقت دارید، سگ زیبایی را پیدا کنید و برایم بیاورید...

بخوانید