قصه کودکانه: گرگ و بره || برای حل مشکل، فکرت را به کار بینداز!

قصه-کودکانه-گرگ-و-بره

قصه کودک: هوا کم‌کم تاریک می‌شد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانه‌های زیبا مشغول بازی بود، بی‌خبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است.

بخوانید

داستان کودکانه: پیتر و گرگ || وقتی پیتر، گرگ را شکار کرد

داستان-کودک-پیتر-و-گرگ

داستان کودک: یک روز صبح زود، پیتر درِ خانه‌شان را باز کرد و به سبزه‌زار پهناور رفت. دوست پیتر، پرندۀ کوچک که روی درخت بلندی نشسته بود تا چشمش به پیتر افتاد با خوشحالی گفت: «همه‌جا امن‌وامان است.»

بخوانید

داستان کودکانه: اردک || آشنایی کودکان با زندگی اردک‌های وحشی

داستان-کودکانه-اردک-زندگی-اردک-های-وحشی

داستان کودک: بهار بود. اردک‌ها تازه از پروازی طولانی از جنوب به دریاچه بازگشته بودند. آقا اردک‌ها با سروصدای زیاد روی آب شنا می‌کردند و با غرور، زور و قدرت خود را به خانم اردک‌ها نشان می‌دادند.

بخوانید

داستان کودکانه و پرهیجان: معمای سیب | یک رابطه علت و معلول پیچیده

داستان-کودکانه-هیجان-انگیز-معمای-سیب

داستان کودک: روزی روزگاری یک آقایی که لباس راه‌راه به تن داشت از جلوی یک مغازه میوه‌فروشی رد می‌شد. با خودش گفت: «چقدر دلم می‌خواهد که یک میوۀ خوشمزه آبدار بخورم!» و رفت داخل مغازه.

بخوانید