قصه‌های لافونتن: داستان پیرمرد دهقان و فرزندانش || کار، گنج است!

قصه-های-لافونتن-داستان-پیرمرد-دهقان-و-فرزندانش

داستان آموزنده: کشاورز پیری بود که سال‌ها درروی زمین و باغ خودش زحمت کشیده و با درآمد آن، از زن و دو پسر خود نگاهداری می‌کرد. یک روز پیرمرد بیمار شد و چون دید جز باغ و زمین مالی ندارد که برای بازماندگان خود بگذارد

بخوانید

قصه‌های لافونتن: داستان شیر و مگس || غرور بی‌جا خوب نیست!

قصه-های-لافونتن-داستان-شیر-و-مگس

داستان آموزنده: یک روز شیری به مگسی که روی پایش نشسته بود گفت: تو با این کوچکی و کم‌زوری چرا زنده‌ای؟ زندگی برای زورمندان خوب است، آن‌ها هر کار دلشان بخواهد می‌کنند و هرچه بخواهند به دست می‌آورند!

بخوانید

قصه‌های لافونتن: داستان دو قاطر || بزرگی، رُفت و ریز دارد!

قصه-های-لافونتن-داستان-دو-قاطر

داستان آموزنده: دو تا قاطر از راهی می‌رفتند. یکی بارش پول نقره و سکه بود و دیگری کاه و یونجه. قاطری که پول‌ها را توی صندوق به پشتش بسته بودند خیلی شوخ و شنگول می‌خرامید و زنگوله‌ای را که به گردنش بود به صدا درمی‌آورد

بخوانید