در یکی از روزهای گرم تابستان، شیری با گرازی همزمان به چشمۀ کوچکی رسیدند. در این هنگام بین آن دو، بر سر اینکه کدامیک اول آب بنوشد، نبردی مرگبار درگرفت؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: خلع سلاح || هیچ پیشنهادی را بهسرعت نپذیر.
شیری عاشق دختر برزگری شد و از او خواستگاری کرد. برزگر نه دلش میآمد دخترش را به جانوری وحشی بدهد و نه جرئت مخالفت داشت؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: شیرها و آدمها || آدم لافزن رسوا میشود
روزی شیری و آدمی همسفر شدند. آن دو همچنان که راه میرفتند لاف میزدند و به هم فخر میفروختند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: خونآشام || گرسنگان ثروت
روباهی از رودخانهای میگذشت اما به گودالی عمیق غلتید و هر چه کرد نتوانست خود را از آن بیرون بکشد. در این حال، روباه علاوه بر تمام عذابهایی که میکشید، از زالوهایی که به او چسبیده بودند نیز رنج میبرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تجربه بهترین آموزگار است || از دیگران عبرت بگیر
شیری در شکار با الاغ و روباهی شریک شد. وقتی به قدر کافی شکار کردند، شیر از الاغ خواست تا آنها را تقسیم کند. الاغ آنچه را شکار کرده بودند به سه قسمت مساوی تقسیم کرد
بخوانید