ماری وارد کارگاه آهنگری شد. مار، به جستجوی یافتن چیزی برای خوردن، سوهان آهنگری را دید و آن را نیش زد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: گرگزاده گرگ شود | هرکسی ذات خود را نشان میدهد
چوپانی تولههای گرگی را یافت و آنها را با زحمت فراوان بزرگ کرد. چوپان نهتنها امیدوار بود وقتی تولهها بزرگ شدند از گلهاش مراقبت خواهند کرد....
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: اعتماد بیجا || به هرکسی اعتماد نکن
گرگی از پی گلهای گوسفند حرکت میکرد؛ اما به هیچیک از آنها صدمه نمیزد. چوپان ابتدا به او به چشم دشمن نگاه میکرد و کاملاً مراقب او بود؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: قانونگذارِ قانونشکن || اول خودت به قانون عمل کن
گرگی که به رهبری گرگهای دیگر انتخاب شده بود، اعلام کرد برای آنکه گرگها از گرسنگی یکدیگر را نخورند، همه باید آنچه را شکار میکنند رویهم بریزند و بعد بهطور مساوی تقسیم کنند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: محبت بی پاداش || در خدمتِ افراد حقنشناس نباش
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، دنبال کسی میگشت تا استخوان را از گلوی او بیرون بیاورد.
بخوانید