روزی از روزهای تابستان، همۀ جانوران و ازجمله قورباغهها، به خاطر ازدواج خورشید، شادی و پایکوبی میکردند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: غرور بیجا موجب سقوط میشود || عاقبت خودستایی
موشها با راسوها در جنگوگریز بودند و همیشه از آنها شکست میخوردند. ازاینرو نشستی برپا کردند و به این نتیجه رسیدند که دلیل شکستهای پیدرپی آنان نداشتن رهبر و فرمانده است.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: وفای به عهد || قوی هم نیازمند ضعیف است
موشی روی بدن شیری خفته پرید، شیر از خواب بیدار شد، موش را در چنگال خود گرفت و او را بهطرف دهانش برد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: اندکی تأمل || در هنگام سختی، به گرفتارها فکر کن
روزی روزگاری خرگوشها نشستی برپا کردند و پیش هم از ناامنی زندگیشان و از ترسی که از انسانها، سگها و جانوران دیگر به دل داشتند، نالیدند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: آمادۀ نبرد || پیش از واقعه، فکر خطر کن
گرازی کنار درختی ایستاده بود و دندانهای بلند خود را با سابیدن به تنۀ آن، تیز میکرد. روباهی که ازآنجا میگذشت...
بخوانید