کلاغی که به دامی گرفتار شده بود، به درگاه آپولون نالید که اگر او را نجات دهد، به نیایش و پرستش او بپردازد؛
بخوانیدقصههای ازوپ: پاداش محبت || محبت را با محبت تلافی کنید
برزگری عقابی را در دام دید. برزگر چنان تحت تأثیر زیبایی پرنده قرار گرفت که او را از بند آزاد کرد. عقاب نیز به او نشان داد که پرندهای قدرشناس است.
بخوانیدقصههای ازوپ: سزای خیانت || مکافات خیانت
عقابی و روباهی ماده باهم دوست شدند و برای آنکه آشنایی و دوستی خود را محکمتر کنند، تصمیم گرفتند نزدیک هم زندگی کنند.
بخوانیدقصههای ازوپ: آهسته و پیوسته || پشتکار مهمتر از استعداد است
خرگوشی و لاکپشتی بر سر اینکه کدامیک تندتر میروند، باهم بحث میکردند و چون بحث آنها به جایی نرسید، تصمیم گرفتند در زمان و مکانی معین باهم مسابقه بدهند.
بخوانیدقصههای ازوپ: تبر را به ریشۀ درخت میزنند || لاف زدن ممنوع!
درخت صنوبری و بوتۀ خاری باهم بحث میکردند. صنوبر خودستایی میکرد و میگفت: «تو چطور خودت را با من مقایسه میکنی؟
بخوانید