روزگاری مردی مجسمهای چوبی از هِرمِس ساخت و آن را برای فروش به بازار برد. ازآنجاکه پس از مدتی، خریداری به سراغ او نیامد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: راه رفتن با شکم || فقر و گرسنگی، مانع پیشرفت است
شکم و پاها باهم بگومگو میکردند که کدامیک قویترند. پاها اصرار داشتند که آنها قویترند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: راندهشده || بهتر است از بعضیها هدیه نگیریم
به هنگام ازدواج زئوس، هر جانوری هدیهای درخور توان خود برای او برد. مار نیز گلی به دهان گرفت و با آن به آسمان خزید؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: از کاه کوه ساختن || جنگ، عامل همۀ آسیبهاست
هرکول از کورهراهی میگذشت که چشمش به چیزی شبیه سیب افتاد. او پایش را روی آنچه دیده بود گذاشت تا آن را له کند؛ اما آنچه زیر پایش بود، دو برابر قبل بزرگ شد.
بخوانیدداستان کودکانه: آقا کوچولوی شجاع || شجاعت، فقط نترسیدن نیست!
آقا کوچولوی شجاع بهاندازۀ آقا کوچولوی پرزور، قوی نیست. او به بلندی آقا کوچولوی قدبلند هم نیست؛ اما هیچیک از اینها مانع از شجاع بودن او نمیشود.
بخوانید