ثروتمندی از اهالی آتن با گروهی از مسافران به سفری دریایی میرفت که ناگهان توفانی درگرفت و کشتی غرق شد. تمام مسافران کشتی سعی میکردند با شنا خود را به ساحل برسانند؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: شیاد || جامعۀ سادهلوح، دزدپرور میشود!
کسبوکار پینهدوزی ناوارد، چنان از رونق افتاده بود که از گرسنگی با مرگ فاصلهای نداشت؛ بنابراین تصمیم گرفت به شهری که کسی او را نمیشناخت، برود و پزشکی پیشه کند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تخممرغ دزد، شتر دزد میشود
پسرکی لوح یکی از همشاگردیان خود را از مدرسه دزدید و به خانه برد. مادر پسرک بهجای تنبیه پسر خود، او را تشویق کرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: کلاهبردار || وقتی نذر کردی، نذرت را ادا کن!
مردی که سفری طولانی در پیش داشت نذر کرد هر چه در راه یافت با هِرمِس نصف کند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: حقیقت، دروغگو را رسوا میکند.
دو پسربچه باهم به قصابی رفتند. وقتی پشت قصاب به آنها بود، یکی از آن دو کمی گوشت برداشت و آنها را توی جیب دوستش چپاند.
بخوانید