رودخانهها دورهم جمع شدند و شکوائیهای علیه دریا صادر کردند. آنها گفتند: «چرا وقتی ما با آبهای شیرین و گوارا به داخل تو میریزیم ما را شور و غیرقابلنوشیدن میکنی؟»
بخوانیدقصههای ازوپ: اتحاد || وقتی باهم باشیم، شکستناپذیریم!
پسران برزگری همیشه تکروی میکردند و باهم اختلاف داشتند. برزگر که سعی میکرد آنان را از این کار بازدارد متوجه شد حرفهایش تأثیری بر آنان ندارد.
بخوانیدقصههای ازوپ: گنج بادآورده || حاصل تلاش انسان، بهترین گنج است.
برزگری به هنگام مرگ با خود اندیشید چه کند تا پسرانش پس از او برزگران موفقی شوند. ازاینرو همه را به نزد خود خواند و به آنان گفت: «فرزندانم، چیزی به رفتن من از این جهان نمانده است.
بخوانیدقصههای ازوپ: خشمِ افسارگسیخته || عصبانیت، اول به خودمان آسیب میزند
کشاورزی کینۀ روباهی را که ضرری به او زده بود، به دل گرفته بود. ازاینرو هنگامیکه روباه را به دام انداخت با خود فکر کرد از او سخت انتقام بگیرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: مرد باید که عیب خود بیند | اول عیب خودت را درست کن!
روزی روزگاری وقتی پرومته انسانها را ساخت، دو کولهبار به گردن آنان آویخت. او کوله باری را که از جلو آدمیان آویخته بود...
بخوانید