کِشتیای مسافربری با مسافرانی که به همراه داشت به دریا رفت؛ اما همینکه به دریای بیکران رسید، اسیر توفانی غیرمنتظره شد و همه پنداشتند چیزی به غرق شدن آن نمانده است.
بخوانیدقصههای ازوپ: زیادهطلب || زیادهخواهی، موجب تباهی ثروت میشود
هِرمِس به عابدی پرهیزگار غازی که تخم طلا میگذاشت، داد؛ اما مرد، شکیبایی نداشت و نمیتوانست منتظر ثروتی که آرامآرام رویهم انباشته میشد، بماند.
بخوانیدقصههای ازوپ: شریک، همیشه شریک است || از دوستان خود حمایت کنید
دو نفر باهم سفر میکردند که یکی از آنان تبری را روی زمین دید. همسفر مرد گفت: «چه چیز خوبی یافتیم.» مردی که تبر را دیده بود، گفت: «نگو یافتیم، بگو یافتی.»
بخوانیدقصههای ازوپ: دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشانحالی و درماندگی
دو دوست باهم سفر میکردند که ناگهان خرسی از دور ظاهر شد. یکی از دو مرد خود را به بالای درخت رساند و همانجا پنهان شد.
بخوانیدقصههای ازوپ: کیفیت، بالاتر از کمیت است | یک شیر، بهتر از چند روباه!
ماده روباهی به مادهشیری طعنه زد که هر بار فقط یک توله به دنیا میآورد.
بخوانید