داستان آموزنده کودکان: رگال، عقابی که از بلندی می‌ترسید!

کتاب داستان آموزنده کودکان رگال، عقابی که از بلندی می‌ترسید! (27)

در دوردست‌ها، آن‌سوی علفزارها و کوهسارها، جنگلی بود سرسبز و پر از جانورهای کوچک و بزرگ که بعضی‌شان زیر خاک زندگی می‌کردند، بعضی‌شان توی دشت و بعضی هم بالای درخت، لابه‌لای شاخ و برگ‌ها...

بخوانید

داستان نوجوانه: مترسک و موتورسیکلت || داستان یک خر

داستان نوجوانه: مترسک و موتورسیکلت || داستان یک خر 1

زمستانِ سرد همه‌جا را فراگرفته بود. مردان روستای علی‌آباد در این برف و یخبندان روزها هم در خانه بودند و تمامِ وقت زیر کرسی روزگار می‌گذراندند. زن‌ها از صبح زود برمی‌خاستند و گاوهای شیرده را می‌دوشیدند و شیر داغ می‌کردند تا ماست درست کنند.

بخوانید