داستان کودکانه: وروجک و آقای نجار || اُستاد اِدِر

کتاب داستان کودکانه وروجک و آقای نجار (17)

وروجک باران را خیلی دوست داشت. هر وقت باران می‌بارید، پشت پنجره می‌ایستاد و با حسرت به قطره‌های باران نگاه می‌کرد که چطور به پنجره می‌خورند و به اطراف پرت می‌شوند و یا روی شیشۀ پنجره سرسره بازی می‌کنند.

بخوانید

کتاب داستان کودکانه: تونل دریایی || سفر به جزیرۀ ناشناخته

کتاب داستان کودکانه: تونل دریایی || سفر به جزیرۀ ناشناخته 1

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، پسر دریانوردی به نام «جسور» زندگی می‌کرد. جسور در یکی از سفرهای دریایی خود تعریف می‌کند که: در یکی از سفرهایم، طوفان، کشتی ما را از بین برد و ما با زحمت زیاد کشتی را به‌سوی جزیره‌ای حرکت دادیم.

بخوانید