در گذشتههای دور، خیلی دور، در دهکدهای دورافتاده، آسیابانی زندگی میکرد. او کنار رودخانهای که به دریاچهی بزرگی میریخت، یک آسیاب آبی ساخته بود. زن مهربان، وفادار و جوانی داشت. کاروکاسبی و آسیابش روبهراه بود.
بخوانیدکتاب داستان نوجوانه: عبدالله زمینی و عبدالله دریایی || سفر به اعماق دریا
در روزگار قدیم، ماهیگیری به نام عبدالله با زن و فرزند خود در نزدیک دریا زندگی میکرد. عبدالله آنچنان فقیر بود که غالباً خود و همسر و نه بچهاش گرسنگی میکشیدند. زمانی که داستان ما شروع میشود، مدتها بود که عبدالله حتی یک ماهی هم صید نکرده بود.
بخوانیدچطور رمان خود را در سایت وردپرس منتشر کنیم؟
دوست دارید رمان خودتان را منتشر کنید؟ دنبال خوانندگان آنلاین هستید؟ چرا رمان خود را در سایت وردپرس منتشر نمیکنید؟
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: زِبل، خِپل و بچه اژدها || داستان در داستان
آن شب باران شدیدی میبارید.
بخوانیدمن و بازتولید محتوا: ماجراهای وروجک و …
از دیروز مشغول بازتولید مجموعه داستانهای «وروجک» بودم. کل عملیات بازتولید این مجموعه چالشبرانگیز بود. متن داستان دو ستونی بود و استخراج متن (او سی آر) آن نیازمند مهارتهای خاصی بود. دشوارتر از آن، بازتولید تصاویر در محیط فتوشاپ بود
بخوانید