امام زینالعابدین (ع) در خانهی خود، در مدینه منتظر بود. فرزندش، محمد، در سفر بود و عروسش، اُم فَروَه، در حال زایمان. دلش میخواست که همسرش در آن روز که هفدهم ربیعالاول سال هشتادوسه ی هجری بود از راه میرسید، به او دلداری میداد
بخوانیدگنجشکک: داستان آموزنده برای خردسالان
گنجشکک، گنجشک کوچولویی بود که در بالای درختی زندگی میکرد. گنجشکک صبح تا غروب از این درخت به آن درخت و از سر این بوته به سر آن بوته میپرید و از میوهها و دانهها و حشراتی که پیدا میکرد میخورد.
بخوانیدآهنگ قدیمی: گنجشکک اشی مشی || با صدای فرهاد
گنجشگکِ اشی مشی●♪♫ لبِ بومِ ما، مشین●♪♫ بارون میاد؛ خیس میشی…●♪♫ برف میاد؛ گوله میشی…●♪♫
بخوانیدداستان آموزشی کودکان: در شب و تاریکی || از تاریکی نترس!
سامان از حیاط تاریک نمیترسد. او وقتی میخواهد وارد حیاط تاریک شود با خودش میگوید: «حیاط تاریک که ترسی ندارد.» سامان در تاریکی شب از گربه نمیترسد.
بخوانیدداستان آموزنده: اردشیر و درخت زندگی || داستانی از مثنوی معنوی
روزی بود و روز گاری، شهری بود و شهریاری، شهریاری که همیشه آرزو داشت عصرش جاویدان باشد و تا آخر زمان جوان و سالم بماند و پادشاهی کند. یک شب که اتفاقاً شب یلدا هم بود پادشاه، دانشمندان و حکیمان را به قصرش دعوت کرد تا شبنشینی کنند
بخوانید