یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی یک دشت سرسبز خرم که انواع گلها و گیاهان وجود داشت زنبورهای عسل برای خودشان روی درختی کندوهایی درست کرده بودند و زندگی میکردند.
بخوانیدقصه صوتی زورو با صدای اصلی گویندگان فیلم زورو || بخش 1 و 2 کامل
در سال 1820، لُس آنجلس به اسپانیا تعلق داشت. این داستان، جدال زورو با سربازان حاکم ظالمی است که بر آن سرزمین حکومت میکرد.
بخوانیدداستان آموزنده کودکان: ترس فینگیل || از سایهها نترس!
یکی بود یکی نبود. یک روز دوست فینگیل که بچۀ شیطونی بود به فینگیل گفت که شبها توی خونه ها هیولا و دیو میاد و همۀ عروسکها و وسایل خونه زنده میشن و شروع به حرکت میکنن.
بخوانیدداستان آموزنده کودکان: رگال، عقابی که از بلندی میترسید!
در دوردستها، آنسوی علفزارها و کوهسارها، جنگلی بود سرسبز و پر از جانورهای کوچک و بزرگ که بعضیشان زیر خاک زندگی میکردند، بعضیشان توی دشت و بعضی هم بالای درخت، لابهلای شاخ و برگها...
بخوانیدداستان آموزنده کودکان: پسری که از شب نمیترسد!
همهجا تاریک است و من هیچچیز را نمیبینم. من نمیدانم چه چیزی اینجا، آنجا، یا هر جای دیگر هست. اما... صبر کن. من میتوانم شبها هم شجاع باشم.
بخوانید