قصه عامیانه ارمنی: شیر و آب || جدایی مال حلال از حرام

قصه-عامیانه-ارمنی-شیر-و-آب

تاجری دچار ورشکستگی شد و طلبکارها هر آنچه را که آن بخت‌برگشته داشت تصاحب نموده و به حراج گذاشتند. مرد بیچاره کاملاً به خاک سیاه نشسته بود و همسرش گفت: خوب است که دست به کار دیگری بزنی که لااقل نان روزانه ما را تهیه کنی.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: نظر شجاع || وانمود کن از چیزی نمی ترسی!

قصه-عامیانه-ارمنی-نظر-شجاع

(نظر) نام مردی بود فقیر که با خواهرش در خانه‌ای محقر زندگی می‌کرد. وی مردی تنبل و بیکار و آن‌چنان ترسو بود که از ترس اینکه مبادا کسی وی را به قتل برساند، از خانه خارج نمی‌شد و تمام روز دامن خواهرش را رها نمی‌کرد و بدون او جایی نمی‌رفت و به همین جهت بود که مردم او را نظر بزدل می‌نامیدند.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: اسب آتشین || در جستجوی خاک پاک

قصه-عامیانه-ارمنی-اسب-آتشین

حاکمی سه پسر داشت و روزی به‌سختی بیمار شد و فرزندان خود را فراخواند و گفت: - من دچار بیماری سختی شده‌ام که فقط یک راه علاج دارد و آن مالیدن مقداری خاک به زیر پاهایم از زمینی است که پای بشر به آنجا نرسیده باشد.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: جوانی که حکمران را دزدید || طعنه نزن!

قصه-عامیانه-ارمنی-جوانی-که-حکمران-را-دزدید

جوانی به نام چیکو -برخلاف سایر جوانان- در هیچ کاری مهارت نداشت جز دزدی. وی روزی عموی خود را وادار کرد که همراه او به دزدی میوه بروند. وارد باغ همسایه شدند و در حینی که عمو از درخت هلو بالا رفته بود، چیکو طوری لباس‌های عمویش را دزدید که خودش هم متوجه نشد.

بخوانید