قصه های پریان: اسقفِ صومعه‌ی بورگ‌لوم و خویشانش

قصه-های-پریان-هانس-اندرسن-اسقفِ-صومعه‌ی-بورگ‌لوم-و-خویشانش

در کرانه‌ی باختری ژوتلندیم، بفهمی‌نفهمی در شمال تُرب زار پهناور، صدای کوبش موج‌ها را بر ساحل می‌شنویم، اما نمی‌توانیم اقیانوس را ببینیم. چون یک تپه‌ی دراز ماسه میان ما و دریا گسترده شده. اسب‌هایمان خسته‌اند.

بخوانید

کتاب قصه کودکانه خیالی: سرزمین پریان || در جستجوی شیردال گمشده

کتاب قصه خیالی کودکانه سرزمین پریان (26)

در «ناگالا» (سرزمین پریان) همه نگران و ناراحت بودند. تاریکی شب همه‌جا را فراگرفته بود و باد شدیدی در و پنجره‌ها را به هم می‌کوبید و رعدوبرق آسمان را روشن می‌کرد. رایانون، ملکه‌ی پریان با ناراحتی در قصرش قدم می‌زد و منتظر مأموران بالدارش بود تا از شیردال که گم شده بود خبری بیاورند.

بخوانید

قصه کودکانه: پری خواب‌ ها || سلامتی، گنج پنهان

کتاب قصه کودکانه پری خواب‌ها (17)

در یک شب قشنگ بهاری که آسمان پر از ستاره‌های درخشان بود، کبوترِ سپیدِ زرین‌بال روی شاخه‌ی درخت پرورشگاه نشسته بود و به سپیده کوچولو نگاه می‌کرد. سپیده سرش را روی بالش گذاشته بود و گریه‌کنان می‌گفت: - چرا کسی را ندارم؟ چرا هیچ‌چیز ندارم؟ چرا؟

بخوانید

داستان کودکانه: پری ناز یا ناز پری؟ || قدر زندگی را بدانیم.

کتاب داستان کودکانه پری ناز یا ناز پری؟ (13)

سلام. اسم من پری ناز است. من تنها فرزند پدر و مادرم هستم. پدرم معلم است و مادرم خانه‌دار. هر دو نفر به قول خودشان از صبح تا شب کار می‌کنند تا من راحت زندگی کنم؛ اما به نظر من کارشان فایده‌ای ندارد. هیچ‌وقت نمی‌توانند آنچه را که من می‌خواهم برایم بخرند.

بخوانید