حسنی بهجز ساندویچ سوسیس و کالباس و هلههوله به هیچ غذای دیگری لب نمیزد. هر وقت هم که مادرش غذاهایی مثل ماهی و میگو درست میکرد، حسنی میگفت: - «ماهی چیه؟ اَه و اَه و اَه، میگو چیه؟ پیف و پیف و پیف!»
بخوانیدشعر و قصه کودکانه: حسنی میخواد بره فضا
باز یکی بود یکی نبود اونور این چرخ کبود تو سرزمین قصهها بهجز خدا هیشکی نبود اما چرا، یادم نبود انگاری اونجا یکی بود تو یه ده سبز و قشنگ یه پسر شیطونی بود
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی ما دکتر شده
نون و پنیر تازه دفتر قصه بازه شربت و شیر و بستنی اومد دوباره حسنی حسنی تو یه درمانگاه میکرد به دکتر نگاه اینور و اون ور میزد به هر مریض سر میزد
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: حسنی کلاس اوّله / سرودۀ اسدالله شعبانی
حسنی ما کتاب داره کیف داره دفتر تکلیف داره صبح که میشه، همیشه از خواب خوش پا میشه دست و روشو میشویه تمیز و زیبا میشه.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی باسواد شده ، عم قزی خیلی شاد شده
آی قصه، قصه، قصه یک قصۀ پیوسته قصۀ اون عم قزی کفشهای او قرمزی همانکه یک نوه داشت اون رو خیلی دوست میداشت زندگی میکردند باهم خوشحال و شاد و بیغم
بخوانید