قصه کودکانه: شیر، مار و کالولو خرگوشه || قدر بزرگترها و سالمندان را بدانیم!

قصه-کودکانه-پریان-شیر،-مار-و-کالولو-خرگوشه

زمانی شیر خیلی بزرگی وجود داشت و چون خیلی‌خیلی بزرگ بود او را سلطان شیرها می‌نامیدند. این شیر يك روز گفت: «حیوان‌های پیر هیچ فایده‌ای ندارند. تنبل هستند و دیگر اینکه علف و غذائی را که جانورهای جوان برای رفع گرسنگی باید بخورند می‌خورند.

بخوانید

قصه کودکانه: کی آقا خلیل را خبر کرد؟ || همکاری و اتحاد بهتر از رقابت است

قصه کودکانه: کی آقا خلیل را خبر کرد؟ || همکاری و اتحاد بهتر از رقابت است 1

در روستایی کوچک و باصفا پیرمرد خوب و مهربانی زندگی می‌کرد به نام «بابا رحیم». بابا رحیم توی این دنیای بزرگ بزرگ یک طویله‌ی کوچک داشت. در گوشه‌ای از این طویله جای گرم و راحتی برای مرغ و خروس‌هایش درست کرده بود.

بخوانید

قصه کودکانه: قوی‌ترین قورباغه‌ی برکه

قصه-کودکانه-قوی‌ترین-قورباغه‌ی-برکه

یک صبح قشنگ بهاری، قورباغه کوچولو از خانه‌اش بیرون آمد تا توی آب برکه صورتش را بشوید. وقتی عکس خودش را در آب دید، کمی فکر کرد و گفت: «نه، این‌طور نمی‌شود. من باید بزرگ‌ترین و قوی‌ترین حیوان این جنگل بشوم، این دست و پای کوچولو به درد هیچ کاری نمی‌خورد»

بخوانید