روزگاری تمام حیوانات در يك دهکده زندگی میکردند. يك روز دربارهی اینکه چه کسی باید کدخدا بشود بین آنها دعوا شد. دعوا کنندهها عبارت بودند از فیل، شیر، کفتار و کالولوی پیر.
بخوانیدقصه کودکانه: پتویی برای کالولو خرگوشه
همهی ما میدانیم پتو قطعه پارچهی کلفتی است که برای گرم شدن، آن را مثل لحاف روی خودمان میاندازیم. در افریقا پتو را از پوست نوعی درخت درست میکنند. مردم، پوست این درخت را میکنند و آن را آنقدر میکوبند تا نرم شود.
بخوانیدقصه کودکانه: مار کوچولوی تنها || دوستی و مهربانی چقدر خوبه!
روزی روزگاری، زیر تختهسنگ بزرگی، مار کوچولویی با مادرش زندگی میکرد. هرروز صبح مادرِ مار کوچولو برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون میرفت و شب برمیگشت. مار کوچولو مجبور بود تنهای تنها توی لانه تاریکشان بماند و منتظر برگشتن مادرش شود.
بخوانیدقصه کودکانه: روشنترین خانه دنیا || میمون کوچولو و خورشید
میمون کوچولویی بود که دلش میخواست خورشید خانم شبها بیاید و خانهاش را روشن کند. برای همین هم هرروز میرفت و روی تپهای که خورشید از پشت آن بیرون میآمد مینشست و با خورشید حرف میزد...
بخوانیدقصه کودکانه: درخت کاج || هرچیز که خوار آید، یک روز به کار آید!
در جنگلی بزرگ و زیبا، درختان بسیار زیادی وجود داشتند. درخت هلو، درخت انار، درخت آلبالو و درخت گیلاس. همهی این درختان، در بهار شکوفه میدادند و پرگل و زیبا میشدند و در تابستان با میوههای آبدار و خوشمزهشان، باعث خوشحالی حیوانات جنگل میشدند. فقط درخت کاج بود که میوه و شکوفهای نداشت.
بخوانید