مریم و نرگس، دو دوست کوچولو و خوب هستند که خانههایشان کنار هم قرار دارد و فقط با یک دیوار آجری کوتاه از هم جدا میشود. آنها بیشتر ساعتهای روز را باهم میگذرانند، بازی میکنند، به قصههایی که مادرانشان تعریف میکنند گوش میدهند و خانهی یکدیگر به مهمانی میروند؛
بخوانیدقصه کودکانه: کتاب جنگل || ارزش کتاب، کتابخوانی و مطالعه در رشد کودک
در یک روز قشنگ بهاری، خرگوش کوچولو بهطرف خانهی جوجهتیغی میرفت که از او دو تا سیب بگیرد. توی راه آواز میخواند و با پروانهها بازی میکرد. همینطور که راه میرفت ناگهان پایش به چیزی خورد. به زمین که نگاه کرد دید یک کتاب روی زمین افتاده.
بخوانیدقصه کودکانه: چطور به لانهام برسم؟ || توانایی هایت را بشناس!
توی یک بیشهی بزرگ و باصفا، روی درختی بلند که تنهی محکمی داشت، لانهی کوچکی بود که جوجه گنجشکی با پدر و مادرش در آن زندگی میکرد. جوجه گنجشک هنوز خیلی کوچولو بود و نمیتوانست پرواز کند، به همین خاطر، پدر و مادرش اجازه نمیدادند که او بهتنهایی از خانه بیرون برود.
بخوانیدقصه کودکانه: نسیم و نیما || آزادی چقدر زیباست!
یکی بود یکی نبود. خانهی کوچکی بود با دو پنجرهی قشنگ و یک سقف چوبی قرمز. توی این خانه خواهر و برادری با پدر و مادرشان زندگی میکردند. اسم این خواهر و برادر نسیم و نیما بود. نسیم از نیما کمی بزرگتر بود. ولی هردوی آنها خیلیخیلی عاقل و باادب بودند.
بخوانیدقصه کودکانه: فیل کوچولویی که فکر میکرد بزرگ شده || بی خبر، خانه را ترک نکنید!
«فیل کوچولو» فیل باادب و مهربانی است که با پدر و مادرش در جنگل بزرگ و سرسبزی زندگی میکند. فیل کوچولو و پدر و مادرش هرروز صبح از میان درختان و علفهای بلند جنگل میگذرند و کنار دریاچهی آرام و زیبایی میرسند.
بخوانید