قصه کودکانه پیش از خواب: خورشید خانم قهر نکن!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-خورشید-خانم-قهر-نکن!

هوا گرم و آفتابی بود. زونی حلزون و خاری خارپشت، در گوشه‌ای از باغ نشسته بودند. آن‌ها تازه از خواب زمستانی بیدار شده بودند. زونی حلزون خمیازه‌ای کشید، شاخک‌هایش را رو به خورشید گرفت و گفت: «کاشکی می‌شد خورشید همیشه به ما بتابد و ما را گرم کند.»

بخوانید

داستان کودکانه ضدجنگ: جنگ دور شو! | بچه‌ها برای بیدار کردن جنگ خیلی کوچک هستند

داستان کودکانه ضدجنگ جنگ دور شو! (17)

بِن و امیلی دوستان خوبی بودند. آن‌ها هرروز در مزرعه‌ی پشت خانه‌شان بازی می‌کردند. مزرعه با یک نهر آب به دو بخش تقسیم می‌شد. بعضی وقت‌ها بِن سراغ امیلی می‌رفت. بعضی وقت‌ها هم امیلی سراغ بن می‌رفت.

بخوانید

داستان مصور: سه ترنج اسرارآمیز || پسری در پی خوشبختی

داستان مصور: سه ترنج اسرارآمیز || پسری در پی خوشبختی 1

در زمانهای قدیم، پادشاهی با دختر زیبایش به خوشی زندگی می‌کرد. تا این که دختر پادشاه ناگهان دچار بیماری عجیبی شد. پادشاه هرچه پزشک بود دور تخت دختر بیمارش جمع کرد. اما هیچ کدام نتوانستند بیماری شاهزاده خانم را درمان کنند.

بخوانید

قصه کودکانه: قوقول خان || خروسی که زرنگتر از روباه بود

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-قوقول-خان

یکی بود یکی نبود. خروسی بود پَر طلایی، با دُم رنگی و تاج گلی. همه صدایش می‌زدند: قوقول خان! قوقول خان خیلی دوست داشت قصه گوش کند. هر پرنده‌ای را که می‌دید، می‌گفت: «قصه بلد نیستی؟! اگر بلدی، تعریف کن!»

بخوانید