قصه کودکانه: عرعرک به دریا می‌رود | دوستی ماهی و خر

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-عرعرک-به-دریا-می‌رود

عرعرک یک الاغ کوچک بود. او دوست داشت به دریا برود و آنجا را ببیند. از حرف‌های صاحبش فهمیده بود که دریا زیاد دور نیست. جای خیلی قشنگی است، پر از آب است. یک روز با خود گفت: «خسته شدم از بس کار کردم. هرروز کار، هرروز کار.

بخوانید

قصه کودکانه: پیرمرد و پادشاه | همیشه تلاش کن و امیدوار باش!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-پیرمرد-و-پادشاه

در شهری دور، پادشاهی زندگی می‌کرد. او یک روز تصمیم گرفت به شهرهای مختلف برود و زندگی مردم را از نزدیک ببیند. پادشاه لباس معمولی پوشید تا کسی او را نشناسد. آن‌وقت به راه افتاد و رفت. رفت و رفت تا به روستایی رسید.

بخوانید

قصه کودکانه: قلی و پروانه || دوست جدید

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-قلی-و-پروانه

قلی یک دوست سبز داشت. دوست او با همه‌ی دوست‌ها فرق داشت. او یک قورباغه‌ی کوچولو بود. قلی صدایش می‌کرد: «قورقوری.» قلی مثل هرروز صبحانه‌اش را خورد و به برکه‌ی نزدیک خانه‌شان رفت. خانه‌ی آن‌ها کنار یک جنگل سبز بود.

بخوانید

قصه کودکانه: بیدبیدک و بابا جمعه | فایده یک کت کهنه

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب--بیدبیدک-و-بابا-جمعه

بیدها حشره‌های کوچولویی هستند که دوست دارند در لباس‌های کهنه زندگی کنند؛ لباس‌ها و پتوهای پشمی و خلاصه هر چیزی که گرم‌ونرم باشد. بیدبیدک قصه‌ی ما اول یک بید کوچولو بود. قبل از آن‌هم به‌صورت یک تخم بید.

بخوانید