قصه کودکانه: گوزن پیر، گوزن جوان | تجربه مهم‌تر از زور بازو است

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-گوزن-پیر،-گوزن-جوان

گوزن پیر جلوی دریاچه‌ای کنار کوه ایستاده بود. او تنها بود. بقیه‌ی گوزن‌ها در بالای کوه مشغول چرا بودند. علف‌های کم‌پشت و کوتاه را می‌خوردند. سردسته‌ی گوزن‌ها، یک گوزن جوان و قوی بود. او برای نگهبانی روی سنگ بزرگی ایستاده بود

بخوانید

قصه کودکانه: بلندترین زرافه | هوش و زرنگی ربطی به قد و قامت ندارد

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-بلندترین-زرافه

یکی بود یکی نبود. زرافه‌ی خیلی قدبلندی بود به اسم «زیره». او از پدر و مادر و برادر و خواهرهایش بلندتر بود. از زرافه‌های دیگر هم همین‌طور. زیره بلندترین زرافه جنگل بود؛ به خاطر همین هم خیلی مغرور بود.

بخوانید

قصه کودکانه: قهر اسباب‌بازی‌ها | از اسباب بازی ها مراقبت کنیم

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-قهر-اسباب‌بازی‌ها

گلدونه یک دختر کوچولوی نامرتب بود. همیشه اسباب‌بازی‌هایش این‌طرف و آن‌طرف پخش‌وپلا بود. آن‌ها را جمع نمی‌کرد و در گنجه نمی‌گذاشت. هر شب مادر مجبور بود اسباب‌بازی‌های او را جمع کند؛ ولی بعضی وقت‌ها که مادر کارش زیاد بود و اسباب‌بازی‌ها را جمع نمی‌کرد

بخوانید

قصه کودکانه: روباه فین فینی | حقه بازی عاقبت خوبی نداره!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-روباه-فین-فینی

روباهی بود کلک و حقه‌باز. روزی از روزها آقا روباهه قدم‌زنان از دهِ بالا به‌طرف دهِ پایین می‌رفت. ناگهان در بین راه تکه‌ی بزرگی دنبه دید. بااحتیاط جلو رفت و دوروبر آن را نگاه کرد. دید یک دام است و دنبه را برای طعمه گذاشته‌اند.

بخوانید