قصه کودکانه روستایی: شلغم پربرکت / با تلاش و پشتکار و همکاری می توان به موفقیت رسید

قصه-کودکانه-روستایی-آموزنده-شلغم-پربرکت

روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی با دو نوه‌ی کوچکشان در مزرعه‌ای زندگی می‌کردند. پیرمرد هرسال توی مزرعه‌اش یک‌چیز می‌کاشت: یک سال سیب‌زمینی، یک سال هویج، یک سال چغندر و آن سال هم تصمیم گرفت شلغم بکارد.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: آسیاب بچرخ + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 48#

قصه-صوتی-خاله-مهناز-آسیاب-بچرخ-به-همراه-متن-قصه

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود. در دهکده‌ای یک آسیاب بادی بود. هرروز باد می‌اومد و یک چرخ و دو چرخ و نیم چرخی به آسیاب می‌داد. آسیاب هم می‌خندید و تند و تند گندم‌ها را آرد می‌کرد.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: یک روز خوب برای فیل کوچولو + متن قصه کودکانه /دیگران را مسخره نکنیم / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 54#

قصه-صوتی-مریم-نشیبا-یک-روز-خوب-برای-فیل-کوچولو-به-همراه-متن-قصه

یه روز که فیل کوچولوی قصه مون اولین بار تو زندگیش، تنهای تنها، از خونه رفت بیرون تا گشتی تو جنگل بزنه، همین طور که داشت رو سبزه‌ها و علف‌ها قدم می‌زد و با خوشحالی به درخت‌ها و آسمون و ابرها و پروانه‌ها نگاه می‌کرد، صدایی شنید.

بخوانید

قصه روسی: واسیلیسای خردمند / افسانه «ایوان» پسر بازرگان #12

کاور-قصه-کهن-روسی-واسیلیسای-خردمند

دهقانی مقداری گندم کاشت و چون هنگام درو فرارسید، محصول مزرعه‌اش به‌اندازه‌ای زیاد بود که به‌زحمت توانست آن را گردآورد. گندم را با ارابه به خانه برد، کوبید، پوستش را گرفت و در خانه‌اش انبار کرد.

بخوانید