1- موش کوچولو دوست نداشت موش باشد... 2- پیتر کوچولو دوست داشت به شکار گرگ بره. اما بزرگترها اجازه نمی دادند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: خرس کوچولو بزرگ شده / با صدای: مریم نشیبا
خرس کوچولو حالا بزرگ شده، اما اصلاً از مادرش جدا نمیشه. او باید راههای جنگل رو یاد بگیره تا برای خودش غذا پیدا کنه، اما دوست نداره جایی بره...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پرستو کوچولو کجا رفت؟ / با صدای: مریم نشیبا
جیکجیکی با پرستو دوست شده بود. جیکجیکی دلش میخواست هر روز پرستوی مهربان را ببیند. روزها گذشت و گذشت و پاییز از راه رسید...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مار کوچولو / با صدای: مریم نشیبا
مار کوچولو که تازه از تخم بیرون آمده بود، درختی دید که رویش کبوتری نشسته بود. کبوتر با لبخند به او سلام و خوشامد گفت. مار از او پرسید: «تو کی هستی؟»
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: راپانزل گیسوکمند (راپونزل) / زیبا باش و پاک زندگی کن!
روزی روزگاری درزمانی که احتمالاً دور از تصور شماست، جادوگرانی در این دنیا زندگی میکردند. یکی از آنها پیرزن جادوگری بود که نامش «گوتل» بود. او باغچهای داشت که به آن خیلی افتخار میکرد.
بخوانید