افسانه های مغرب زمین: رامپل کوتوله / دروغ همچون دیوار کجی است که راست نمی شود

افسانه-های-مغرب-زمین-ایپابفا-رامپل-کوتوله

یکی بود یکی نبود. آسیابان فقیری بود که همیشه دلش می‌خواست در نظر دیگران مهم جلوه کند. او کمی لاف‌زن بود؛ اما چیزی نداشت که به آن افتخار کند. فقط دختری داشت که بی‌نهایت زیبا بود.

بخوانید

افسانه های مغرب زمین: جادوگر و کودکان / هانسل و گرتل به روایتی دیگر

افسانه-های-مغرب-زمین-ایپابفا-جادوگر-و-کودکان

در زمان‌های قدیم هیزم‌شکن فقیری بود که یک دختر و پسر دوقلو داشت. وقتی‌که مادر بچه‌ها مُرد، هیزم‌شکن با زن دیگری ازدواج کرد، به این امید که همسر جدیدش ضمن رسیدگی به کارهای خانه، از کودکان او نیز پرستاری کند.

بخوانید

افسانه های مغرب زمین: کبوتر سفید / شاهزاده های ماجراجو

افسانه-های-مغرب-زمین-ایپابفا-کبوتر-سفید

یکی بود یکی نبود، پادشاهی بود که دو پسر داشت، آن‌ها جسور و بی‌پروا بودند و پادشاه لحظه‌ای از دست آن‌ها آسایش نداشت. آن‌ها هرروز به فکر ماجرایی تازه و خطرهایی تازه بودند: مثل صعود به بلندترین کوه‌ها، شکار درنده‌ترین ببرها

بخوانید