خانمقدی و سنجاب و غاز گردندراز و موشی، هر روز با خوراکیهای خوشمزه میرفتند کنار رودخانه... آنها صبحزود از خواب بیدار میشدند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پشمک و دوستان جدید / مریم نشیبا
پشمک خوابش نمیبُرد... او بیدار شد تا پیش دوستش برود، ولی او خواب بود. سرِ راه صدای هوهویی شنید و رفت پیش آقاجغده...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پروانه مهربان / مریم نشیبا
پروانه بالهای شفافی داشت؛ درست مثل شیشه. او به زنبور کوچولو کمک کرد و زنبور از او تشکر کرد. پروانه دلش میخواست یک نفر هم به او کمک کند تا بالهایش رنگی شود...
بخوانیدقصه های داوینچی: ماده شیر / گاهی باید جسور و نترس بود
شکارچیها که مسلح به نیزههای بلند و تیز بودند، آرام نزدیک میشدند. مادهشیر داشت بچههایش را شیر میداد و در ضمن، مراتب کمترین صدا و کوچکترین حرکت در اطرافش بود.
بخوانیدقصه های داوینچی: درخت هلو | خودت را با دیگران مقایسه نکن!
درخت هلو که کنار درخت گردو بود با حسد بسیار به شاخههای پر از گردوی همسایهاش نگاهی کرد و با خود گفت: - چرا این درخت اینهمه میوه دارد و من به فراوانی او میوه ندارم؟
بخوانید